گروهبانیکم وظیفه

ساخت وبلاگ

لآن درست نیمه شبه، پارسال این موقع توی حیاط پادگان صف کشیده بودبم برای گرفتن جیره لباس و ثبت مشخصات. آخ که چه شبی بود! برای اولین بار توی عمرم داشتم مفهوم نظامی گری رو درک میکردم. مفهومی که اون لحظه برای من خیلی عجیب بود. توی اون سرمای نیمه شب کویر، ساعت ها جلوی انبار روی آسفالت سرد و بی احساس نشستیم و منتظر شدیم. گوشمون هنوز به داد و بیداد ارشدها عادت نکرده بود. شب سختی بود. یادمه دوستم بهم گفت: با این شرایط و آب و هوا اینجا دوام نمیاریم! چقدر خوشحال شدیم وقتی بهمون 5 روز مرخصی دادن تا لباس ها رو بدوزیم و ست کنیم. درسته یک شب بود، اما انگار سالها توی غربت مونده بودیم. غربتی که میشد با تمام وجود احساسش کرد...

رفاقت...
ما را در سایت رفاقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baloch3509 بازدید : 157 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 2:46